چرا مردم از مرگ میترسند؟

چرا مردم از مرگ میترسند؟

ترس از مرگ به دلیل نوعی احساس جهل و ناآگاهی به وجود آمده است. البته مردم حتی با دیدن جسد و حشت زده میشوند. درک میکنم برای افرادی که آنها را دوست داشتند، برای افرادی که آنها برایشان مهم بودند، فقدان عزیز ضایعه بزرگی به شمار می آید؛ اما چرا مردم از دیدن جسد میترسند؟ زنده ها می توانند خطرناک باشند، مثل روز برایم روشن است. آنها میتوانند کارهای خطرناکی دربارۀ شما انجام دهند‌. میتوانند وانمود کنند دوست تان دارند؛ اما ممکن است فردا شما را بکشند؛ اما مردگان کاملاً بی خطر هستند، با این حال مردم از آنها می ترسند.
در بسیاری از نقاط جهان، به کودکان میگویند که حتی کلمه «مرگ» را در خانه به زبان نیاورید. این امید احمقانه را به خود میدهند که اگر این کلمه را به زبان نیاورید، مرگ وارد خانه نمیشود. این ترس بیمارگونه از مرگ، طبیعی نیست. شاید اکثریت مردم این موضوع را تأیید کنند؛ اما ترس از مرگ فرایندی طبیعی نیست. مرگ فرایندی طبیعی است. ترس از چیزی طبیعی، غیر طبیعی است. ترس از مرگ صرفاً به این دلیل است که ما با واقعیت در تماس نیستیم. ترس از مرگ به سراغ مان آمده است زیرا عمیقاً با این جسم یکی شده ایم. همذات پنداری ما با جسممان بسیار قوی شده است؛ زیرا ابعاد دیگر را کشف نکرده ایم. اگر ابعاد دیگر تجربه را بررسی می کردیم، اگر خود را در ابعاد دیگر تجربه تثبیت میکردیم، جسم آن قدرها مسئله مهمی نبود.
طوری از جسمتان صحبت میکنید گویی همراه آن آمده اید. این طور نیست. شما فقط آن را به دست آورده اید. فقط آن را در رحم مادرتان به دست آوردید و پس از تولد به نگهداری از آن ادامه دادید. میتوانیم بگوییم: «فلان چیز مال من است»، اما نمیتوانیم بگوییم: «این من هستم.» اگر فنجانی را که از آن آب مینوشم بردارم و بگویم: «این فنجان من است»، با خود فکر می کنید: «به نظر می رسد سادگورو مشکلی دارد؛ اما بهتر است کمی بیشتر گوش کنم، همه میگویند او عاقل است.» اما پس از مدتی اگر بگویم: «این من هستم»، قطعاً با خود میگویید: «بهتر است از این شخص دور شوم.» اما همین کار را با بدن خود میکنید، به همین دلیل برای از بین بردن آن جار و جنجال به پا می کنید.
فرض کنید بیش از حد پرخوری کرده و طی چند هفته اضافه وزن پیدا کرده اید، سپس ورزش می کنید و مقداری از آن را می سوزانید، این روند را مرگ نمی نامید. مقداری چربی اضافه و دوباره کم کردید که چیز مهمی نیست. از این بابت خوشحال و آسوده خاطر میشوید، نه مضطرب. در مورد مرگ هم باید همین باشد. آنچه شما با نام مرگ می شناسید، نوعی پالایش است. با افزایش سن، جسم شروع به از دست دادن قدرت خود میکند،
بنابراین باید پاکسازی شود یا آنچه را به دست آورده بود، با خوشحالی یا با غم و اندوه پس بدهد. این به انتخاب شما بستگی دارد‌. مرگ مانند این است که به اندازه یک بیل خاک بردارید و آن را خالی کنید؛ اما اگر به این بیل پر از خاک نگاه کنید و خیلی به آن دلبسته شوید، وقتی خاک از داخل بیل بریزد، مانند کودکان گریه میکنید؛ مانند کودکی است که از جایی تعدادی سنگریزه برداشته است و وقتی به خانه میآید متوجه میشود آنها را گم کرده است.
دلش می شکند و به طرز تسکین ناپذیری می گرید. اگر تمام آن چیزی که از آن شناخت دارید، فقط جسم است، این پیشامد همان چیزی است که برای شما اتفاق می افتد؛ اما اگر در زندگی، شناخت تان فراتر از جسم است، از بین رفتن بدن برای شما مسئله مهمی نخواهد بود.

سادگورو

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
درخواست مشاوره